دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید
قصه ی بی سر وسامانی من گوش کنید گفت و گوی من و حیرانی من گوش کنید
شرح این آتش جان سوز نگفتن تاکی؟
سوختم ،سوختم این سوز نگفتن تا کی؟
روزگاری من دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربده جویی بودیم
عقل ودین باخته دیوانه ی رویی بودیم بسته ی سلسله ی سلسله مویی بودیم
کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود یک گرفتار از جمله که هستند نبود
نرگس غمزه زنش این همه بیمار نداشت سنبل پر شکنش هیچ گرفتار نداشت
این همه مشتری و گرمی بازار نداشت
یوسفی بود ولی هیچ خرییدار نداشت
اول آن کس که خریدار شدش من بودم باعث گرمی بازار شدش من بودم
عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او داد رسوایی من شهرت زیبایی او
بس که دادم هممه جا شرح دلارایی او شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او
این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد
کی سر برگ من بیسر و سامان دارد؟!
|